خاطرات امیرعلی

بدون عنوان

الان که دارم این خاطره هارو مینویسم چند روزی است که از nicub میلاد مرخص شدیم روزهای اخری که اونجا بودیم خودم تمام وعده های شیر رو می دادم و نیازی به پرستار نداشتم ازاین بابت خیلی خوشحال بودم اونجا دیگه همه رو می شناختم ،به تو هم می گفتند پیر nicu چون 23 روز در قسمت aبودی و20 روز هم در قسمت b پریشب مجبورشدم ببرمت بیمارستان بهرامی دیروز مرخص شدی همه روزهای سخت بیمارستان با امید به خدا وتوسل به ائمه پشت سر رفت هنوزهم نگاه هم روبه اسمان هست  
6 تير 1390

بدون عنوان

بعداز 23 روز ازبیمارستان پنج شنبه امدیم خونه ، همه خوشحال بودند ولی با چند قطره شیر که خوردی نفست تنگ میشد منم دیدم بهتره برگردیم بیمارستان نمی دونستم که دوباره با 1 سی سی شیر شروع می کنند و سرم بهت می زنند ودستات سوراخ می کنند فنچ مامان این بار دیگه باید قشنگ یاد بگیری که شیر بخوری یا حق
14 خرداد 1390

بدون عنوان

امروز برای من وبابا روز بزرگی بود  من برای اولین بار تونستم که امیرعلی مامان رو ببینم یه پسر کوچولو که مامان خیلی دوست داره بغلش کنه وشیرش بده الان داره اذان میگن خدایا به این فقط عزیز این بچه 1200من سالم بیاد خونه       ...
27 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

برای بابا روز خوبی نبود چون بادوفرشته های من خداحافظی کرد تنها کسی که دیدشون باباشون بود وتنها کسی که به ... سپردشون هم باباشون بود فرشته های من به اسمان رفتند.............
27 ارديبهشت 1390