بدون عنوان
الان که دارم این خاطره هارو مینویسم چند روزی است که از nicub میلاد مرخص شدیم روزهای اخری که اونجا بودیم خودم تمام وعده های شیر رو می دادم و نیازی به پرستار نداشتم ازاین بابت خیلی خوشحال بودم اونجا دیگه همه رو می شناختم ،به تو هم می گفتند پیر nicu چون 23 روز در قسمت aبودی و20 روز هم در قسمت b پریشب مجبورشدم ببرمت بیمارستان بهرامی دیروز مرخص شدی همه روزهای سخت بیمارستان با امید به خدا وتوسل به ائمه پشت سر رفت هنوزهم نگاه هم روبه اسمان هست
نویسنده :
فاطیما
16:43
بدون عنوان
بعداز 23 روز ازبیمارستان پنج شنبه امدیم خونه ، همه خوشحال بودند ولی با چند قطره شیر که خوردی نفست تنگ میشد منم دیدم بهتره برگردیم بیمارستان نمی دونستم که دوباره با 1 سی سی شیر شروع می کنند و سرم بهت می زنند ودستات سوراخ می کنند فنچ مامان این بار دیگه باید قشنگ یاد بگیری که شیر بخوری یا حق
بدون عنوان
امروز برای من وبابا روز بزرگی بود من برای اولین بار تونستم که امیرعلی مامان رو ببینم یه پسر کوچولو که مامان خیلی دوست داره بغلش کنه وشیرش بده الان داره اذان میگن خدایا به این فقط عزیز این بچه 1200من سالم بیاد خونه ...
بدون عنوان
برای بابا روز خوبی نبود چون بادوفرشته های من خداحافظی کرد تنها کسی که دیدشون باباشون بود وتنها کسی که به ... سپردشون هم باباشون بود فرشته های من به اسمان رفتند.............
نویسنده :
فاطیما
20:30
از طرف خاله فیفی
اومدم یه عالمه حرف بنویسم ، گفتم مامانتون بنویسه قشنگ تره ! پ.ن = (٢١ اردیبهشت 90) رو خیلی دوست دارم:-* :-* :- * ...
فکرکنم پا بود
امروز دیدم یه پا بود فکر کنم ازاین ور به اون ور میره دلم می رفت یه قلمبه کوچولو خیلی بامزه است ...